صفحات

جستجو در مندرجات کتاب

۵.۱۰.۹۵

(۱۴)



"رویاهای یک کودک"


 شش ساله بودم که یک بانوی فرانسوی را که همسر ایرانی داشت، به معلمی‌ من برگزیدند. این خانم آلمانها را دوست نمیداشت و در مورد آنان با درشتی سخن می‌گفت.  زبان فرانسه را از او فرا گرفتم، تا آنجا که هنگامیکه به سن دوازده  سالگی برای تحصیل به سوئیس رفتم، اشکالی برایم پیش نیامد. تا سال  ۱۹۳۶ در سوئیس به تحصیل ادامه دادم  بدون آنکه یک لحظه از توجه به آداب و سنن ملی و مذهبی خودمان غافل باشم.


به هنگام تحصیل، شوق وافری به مطالعه تاریخ فرانسه داشتم: نسبت به سن لوئی پادشاه فرانسه که زیر یک درخت بلوط به قضاوت می‌نشست احساس ستایش میکردم.  زندگی این پادشاه مرا به یاد پادشاه بزرگ  خودمان انوشیروان می‌انداخت که هر شاکی می‌توانست با تکان دادن یک زنجیر و به صدا درآوردن زنگی، او را بطلبد و شکایت خود را با شاه در میان بگذارد. هانری چهارم، لوئی چهاردهم و ناپلئون پادشاهان دیگر تاریخ فرانسه بودند نظر مرا بخود جلب کردند.


 همچنین با دقت بسیار تاریخ زندگی سیاستمداران مدبری را که از میان روحانیون مسیحی برخاسته بودند، ریشیلیو، مازآرن و دوبوا، مطالعه کردم. در کارهای این سه تن نقطه ضعفهائی وجود داشت اما هر سه خدمتگزاران راستین میهن خود بودند. 


همچنین در میان بزرگان تاریخ، نسبت به شارل کن، پادشاه جنگجو و سیاستمدار، پتر کبیر، کاترین دوم،  الیزابت اول و فردریک کبیر  احساس ستایش بسیار میکردم. من میدانستم که باید روزی بر مملکتم سلطنت کنم و آشنایی با جریانهای تاریخی مرا در ادای وظیفه‌ام یاری می‌کرد از همان زمان من نسبت به مسائل زندگی روستائی ایران توجه خاص داشتم و به رفاه و بهروزی کشاورزان ایران می‌اندیشیدم و در فکر آن بودم که چگونه می‌توان عدالت را در روستاهای ایران پایدار کرد. بعدا خواهیم که در زمان سلطنتم چگونه به این مهم پرداختم.


 من در سال ۱۹۳۱ از بندر پهلوی، در کنار خزر، عازم اروپا شدم. هنگامی‌که این شهر را ترک کردم بندری کوچک و فقیر بود و چون به سال ۱۹۳۶ به ایران بازگشتم، آنرا شهری زیبا و پررونق و نوسازی شده یافتم. تهران نیز در این مدت دستخوش تغییرات بسیار شده بود. به دستور پدرم حصارهای کهنه و مخروبه شهر را برافکنده، خیابان های وسیع و زیبا احداث کرده بودند و تهران اندک اندک چهره یک شهر آباد اروپایی را به خود می‌گرفت.


 پس از مراجعت، وارد دانشکده افسری شدم و به سال ۱۳۱۸ با درجه ستوان دومی‌ از آنجا فارغ التحصیل و سپس در مقام ولایتعهد به سمت بازرس مخصوص قوای مسلح ایران منصوب گردیدم. از این پس هر روز چند ساعت در کنار پدرم بودم و همراه وی در بیشتر مسافرت های داخلیش شرکت می‌کردم.


پدرم مایل بود که من از نزدیک با مسائل مملکتی آشنا شوم  و راه و روش پادشاهی را بیاموزم. او که در  سال های وحشتناک ۱۹۱۵  تا ۱۹۲۱ مسائل و مشکلات ناشی از جنگ جهانی را از نزدیک دیده و شناخته بود، از مخاطرات یک جنگ جهانی دیگر برای استقلال و تمامیت ایران سخت بیم داشت. 

سال بعد در اول سپتامبر ۱۹۳۹ جنگ دوم جهانی آغاز شد.