صفحات

جستجو در مندرجات کتاب

۶.۱۰.۹۵

(۷۶)


"فصل پانزدهم"


"در راه تحقق دموکراسی شاهنشاهی"

سیاست داخلی ما از سه اصل الهام می‌گرفت:

مشارکت، عدم تمرکز و توسعه و تحکیم هرچه بیشتر دموکراسی. آرزوی من آن بود که ملت ایران هرچه بیشتر در اداره امور عمومی‌ و اقتصادی شریک و سهیم باشد و میکوشیدم تا از طریق به ثمر رسانیدن انقلاب سفید به این هدف نائل شویم.

خانه های انصاف، شوراهای داوری، شوراهای ده و شهر و استان، شهرداریها و استانداریها عوامل تحقق سیاست جلب مشارکت عمومی ‌بودند. مشارکت کارگران در سود خالص و سهام کارگاههای صنعتی میبایست ما را به جنبه اقتصادی این هدف نزدیک کند.

البته طبیعی بود که در اداره امور لشکری، ژاندارمری، پلیس، رهبری سیاست خارجی، مالیه عمومی ‌و نیز سیاست آموزشی، اصل تمرکز باید مراعات گردد. در قسمت اخیر کوشش بر آن بود که ضمن حفظ لهجه های محلی، زبان فارسی را هرچه بیشتر بعنوان یک از عوامل اصلی وحدت ملی در سرتاسر کشور گسترش دهیم.

ما عقیده داشتیم که دلبستگی به ده و شهر و منطقه، منافاتی با عشق به وطن واحد، یعنی ایران ندارد.

از دیدگاه من، سیاست جلب مشارکت عمومی، در اداره امور سیاسی مملکت، می‌بایست بموازات اجرای اصل عدم تمرکز، تحقق پذیرد.


بر این منظور میبایست دستگاه اداری کشور زیر ور رو شود و کارمندانی صدیق، دقیق، پرکار، مبتکر، و میهندوست تربیت شوند. پیش بینی میشد که در سال ۱۳۶۰ سه میلیون نفر به تعداد کارگران ایرانی افزوده شود. ولی ما این امکان را نیز داشتیم که در ۱۳۷ دانشگاه و موسسه آموزش عالی و صدها موسسه آموزشی حرفهای و نیز از طریق دانشجویان خود در خارج از کشور هزاران مدیر و مهندس و طبیب و متخصص فنی و ...... مورد احتیاج مملکت  را آماده کنیم. تا بدین ترتیب در اداره امور وقفه و عدم تعادل پدید نیاید. بعلاوه نیروهای مسلح ایران بازار کار مناسبی را برای جذب جوانان ما تشکیل می‌دادند.

"سلطنت و حکومت"

تحقق دمکراسی، مسلما بدون جلب مشارکت عمومی ‌و اجرای اصل عدم تمرکز، امکان پذیر نبود، در اینجا باید خاطرهای را ذکر کنم:

روزی پدرم به من گفت، "میل دارد کشوری برای من به ارث بگذارد که دارای سازمانهای قوی سیاسی باشد که بتوانند خود به خود امور مملکت را بگردانند". من در آن موقع خیلی جوان بودم و از این سخن آزرده خاطر شدم و آنرا تعبیر به عدم اعتماد پدرم نسبت به کفایت خود کردم.

هنگامیکه رضا شاه استعفا کرد و ایران به اشغال خارجیان درآمد، دریافتم که با انتقال سلطنت و تاج و تخت به من، آنهم در یک مشروطه سلطنتی، قدرت به خودی خود به من انتقال نیافته است. همان زمان تصمیم گرفتم که باید برای ایران، یک سازمان سیاسی و اداری قوی و متکی به مشارکت مردم فراهم کرد.

شاید بتوان مرا سرزنش کرد که در اجرای اصل عدم تمرکز، تندروی کردم. من امیدوار بودم که حزب رستاخیز، بتواند آماده سازی و آموزش سیاسی افراد و آحاد جامعه را بخوبی انجام دهد. ولی چنانکه خواهیم دید، این حزب با شکست روبرو شد.

تحقق مشارکت، اجرای اصل عدم تمرکز، تفویض مدیریت امور عمومی‌ به مردم، انجام انتخابات آزاد در همه سطوح، میبایست در چهارچوب سلطنت مشروطه جامه عمل بپوشد.

ایران همواره یک کشور شاهنشاهی بوده و هست. یعنی ترکیبی از اقوام مختلف، با زبانها، مذاهب، خلقیات، و فرهنگهای متنوع. وظیفه پادشاه همیشه تامین وحدت ملی و تحقق همبستگی میان ایرانیان بوده است و من میکوشیدم که این رسالت را از طریق برپائی یک دمکراسی شاهنشاهی انجام دهم.

تلفیق این دو کلمه با یکدیگر نباید موجب تعجب باشد: طبق قانون اساسی ایران، پادشاه دارای اختیارات وسیعی است و می‌تواند اندیشه ها و برنامه های خود را به قوه مجریه بقبولاند. ولی این اختیارات ناشی از ملت و مشروط به اصول قانون اساسی است. طبق قانون اساسی ایران، پادشاه سلطنت میکند نه حکومت.

از دیدگاه من، دمکراسی شاهنشاهی عبارت بود از اتحاد همه اجزای تشکیل دهنده ملت ایران زیر پرچم و در داخل سرحدات مقدس سرزمین ما. دمکراسی شاهنشاهی، عبارت بود از اتحاد تمام گروهها و طبقات به منظور تلاش مشترک در راه ترقی میهن.

پس نباید تعجب کرد که این همه کوشش برای جلوگیری از پیشرفت ما و تحقق هدفهای ملی ما بعمل آمد.