صفحات

جستجو در مندرجات کتاب

۶.۱۰.۹۵

(۸۸)



"فصل ششم"

"نخست وزیری شاپور بختیار"

"ماموریت شگفت انگیز ژنرال هایزر"

در تمام این مدت، می‌کوشیدم به خود تلقین کنم که در مقابل مخالفانی با حسن نیت و حس مسئولیت قرار دارم.

آنها استقرار سریعتر دمکراسی و مبارزه با فساد را طلب می‌کردند . منهم  آرزوئی جز این نداشتم و قبلا به هر دو کار پرداخته بودم.

من می‌خواستم به هر قیمت، از توسل به زور و اعمال خشونت اجتناب کنم و در یک محیط صلح و صفا و تفاهم ملی، راههای قانونی برای حل مشکلات بیابم. سرانجام به این نتیجه رسیدم که شاید یک دولت غیرنظامی‌ با عضویت گروهی از رهبران مخالف بتواند به آشوب خاتمه دهد و وضع کشور را به حال عادی بازگرداند.

"توقعات سیاستمداران مخالف"

نخست به دکتر غلامحسین صدیقی، عضو جبهه ملی، ماموریت دادم تا برای تشکیل کابینه اقدام کند. دکتر صدیقی را مردی وطن خواه میدانستم و او هیچ شرطی برای قبول این ماموریت قائل نشد. فقط یک هفته برای مطالعه و بررسی از من وقت خواست که بلافاصله پذیرفتم.

دکتر صدیقی، به پیروی از توقعات جبهه ملی، از من خواست که در ایران بمانم، ولی اختیارات خود را به یک شورای نیابت سلطنت تفویض کنم.
این تقاضا برایم پذیرفتنی نبود، زیرا مفهومش آن بود که قبول می‌کنم قادر به سلطنت نیستم. اما باید بگویم که دکتر صدیقی تنها سیاستمدار مخالفی بود که مصرا از من خواست ایران را ترک نکنم.
در همین ایام ، آقایان سنجابی و بازرگان که تازه از اروپا بازگشته بودند، به چنان تحریکات سیاسی و مخالف قانون اساسی دست زدند که دولت طبق مقررات حکومت نظامی‌ ناگزیر از بازداشت آنان شد. دکتر سنجابی از زندان بوسیله رئیس ساواک سپهبد مقدم تقاضای ملاقات مرا کرد.  برای تسهیل مذاکرات و آماده سازی محیط از دولت خواستم سنجابی و بازرگان را آزاد کند. پس از چند روز تقاضای ملاقات سنجابی را پذیرفتم. او با احترام بسیار دست مرا بوسید و نسبت به مقام سلطنت و شخص من ابراز وفاداری بسیار کرد و گفت که حاضر است مقام نخست وزیری را قبول کند، بشرطی که من به بهانه "استفاده از تعطیلات" راهی خارج بشوم. او نه میخواست شورای نیابت سلطنت تشکیل شود، که تشکیل آن قانونا الزامی‌ بود، و نه می‌خواست از مجلسین رای اعتماد بخواهد.

من از قبول توقعات سنجابی سر باز زدم و در حالیکه شرائط روز بروز دشوارتر می‌شد، در جستجوی راه حل دیگری بر آمدم.

آیا واقعا رهبران سیاسی مخالف، متوجه وخامت اوضاع و خطراتی که کشور را تهدید می‌کرد، بودند؟ آیا می‌دانستند که دیگر مساله حفظ امتیازات و برآوردن توقعاتشان مطرح نیست، بلکه حیات و ممات ایران در میان است؟