صفحات

جستجو در مندرجات کتاب

۶.۱۰.۹۵

(۸۷)



"سفرهای کریم سنجابی و مهدی بازرگان"

من در مقابل بن بست سعی کردم یک دولت اتحاد ملی تشکیل شود. آقای عبدالله انتظام شخصی کهنسال و  خوشنام قبول کرد با وجود بیماری ریاست این دولت را به عهده بگیرد و بکوشد که اعضای باصطلاح جبهه ملی به عضویت آن درآیند. به این منظور با کریم سنجابی و سایر اعضای گروههای مخالف تماس گرفتم. اما شرایط آنها غیرقابل قبول بود.  بیاد آوریم که کریم سنجابی تازه از نوفل لوشاتو برگشته بود. مقارن همین زمان رئیس انجمن ایرانی حقوق بشر ، مهدی بازرگان ، مقاطعه کار و تاجری ثروتمند نیز سفری به نوفل لوشاتو کرد و پس از اقامتی کوتاه در لندن به تهران بازگشت. چند روز بعد پایتخت دچار آشوب و اغتشاشی عظیم شد. در دانشگاه تهران و سایر مدارس عالی و متوسطه شعارهای خشونت آمیز در جهت دعوت به آشوب و "انقلاب اسلامی"  داده میشد. به قوای انتظامی‌ دستور داده شده بود که از حرکت تظاهر کنندگان جلوگیری کند ولی در حد امکان و جز در صورت ضرورت قطعی از تیراندازی خودداری نمایند.

آشوبگران، در غرب و مرکز بیشتر بانکها، صدها مغازه و فروشگاه، دهها هتل و عمارات بزرگ سالنهای سینما و بناهای دولتی را به آتش کشیدند و غارت کردند. حتی قوای انتظامی‌ نتوانستند از آتش زدن قسمتی از سفارت بریتانیای کبیر جلوگیری کنند. ساختمان وزارت اطلاعات مورد حمله قرار گرفت و غارت شد.
                              
"توقیف امیر عباس هویدا"

در پایان این روزها دولت شریف امامی‌ استعفا داد و من از ارتشبد غلامرضا ازهاری، رئیس ستاد ارتش خواستم که کابینه جدید را تشکیل دهد.

ازهاری مردی بود صدیق و شریف و خوشنام که همواره از دخالت در امور سیاسی احتراز می‌جست. در این هنگام از شخصیتهای سیاسی هیچکس داوطلب نخست وزیری نبود و ارتشبد ازهاری این مسئولیت را بعنوان یک وظیفه سربازی پذیرفت. او نیز کوشید با تدابیری مخالفان را آرام کند و پیش از هر چیز تصمیم به بازداشت دوازده تن از شخصیتها، از جمله امیرعباس هویدا، گرفت. ارتشبد ازهاری به من گفت، تنها یک محاکمه واقعی خواهد توانست این شخصیتها را در برابر مردم روسفید کند. من چندان به این استدلال عقیده نداشتم. ولی هویدا، که هنوز مورد احترام من بود آماج اصلی حملات مخالفین بود، گرچه هدف واقعی خود من بودم.

اندکی بعد قبل از این ماجرا به هویدا پیشنهاد کرده بودم به خارج برود و سمت سفارت ایران در بروکسل را بپذیرد. او آنقدر به خود اعتماد داشت که از قبول پیشنهاد من سرباز زد. بعدا درباره جریان وحشتناک قتل وی سخن خواهم گفت.

"امیدها و نومیدی‌ها"

در نخستین روزهای دولت ارتشبد ازهاری، آرامش نسبی در کشور برقرار شد. اعتصاب تا حد زیادی کاهش یافت و تولید نفت خام مجددا به پنج میلیون و سیصد هزار بشکه رسید. دستور اعتصاب عمومی‌ که برای روز دوازدهم نوامبر از نوفل لوشاتو صادر شده بود با شکست کامل مواجه گشت. در بسیاری از شهرهای بزرگ چون تهران و اصفهان و مشهد و تبریز مردم به تظاهر و مقابله با مخربین پرداختند. آنچه ما میخواستیم صلح و صفای عمومی ‌و آشتی ملی بود. بنابراین دولت سعی کرد از برخورد گروههای مخالف و موافق جلوگیری کند.

علاوه بر زندانیانی که قبلا آزاد شده بودند، دولت ارتشبد ازهاری یک عفو عمومی‌ و کامل اعلام کرد و آخرین زندانیان سیاسی، غیر از آدمکشان از زندان خارج شدند.

ما در این هنگام با ائتلافی از نیروهای مسلح مخالف رو در رو نبودیم، بلکه با یک بسیج عمومی ‌همه قوای مخرب برای نابودی ایران نو و مترقی مواجه بودیم که برای نیل به این منظور میبایست دودمانی که مکررا مانع سقوط کشور شده بود از اریکه قدرت کنار گذاشته شود.

در این هنگام بود که اعتصابهای وسیع سیاسی برای به زانو درآوردن کشور آغاز شد: تهران و شهرهای بزرگ هر روز چند ساعت فاقد برق بودند. وسائل نقلیه عمومی‌ تعطیل شد، کارمندان سازمان آب و شبکه نفت و بنزین و سپس بانکها و وزارتخانه های اعتصاب کردند. هدف این کوششها فلج کردن فعالیت مردم ایران بود تا دولت در مقابل ویرانگران ناچار به تسلیم شود. مردم، بیکار و سرگردان و در نتیجه خشن و ناراضی در کوچهها و خیابانها قدم می‌زدند. کارگران و کارمندانی که از شرکت در اعتصاب خودداری می‌کردند مورد تهدید قرار می‌گرفتند.

ما بخوبی میدانیم که برای فلج کردن شبکه توزیع برق یا نفت، پنج و یا شش نفر کافی است و همین باعث شد که اعتصاب انقلابی توفیق یابد. زیانهائی که در طی دو ماه اعتصاب عمومی‌ به چاهها و پالایشگاههای نفت وارد آمد از حد و حساب بیرون است و بدین سان کوشش برای برقراری نظم و آرامش و جلوگیری از سقوط کشور، بار دیگر با ناکامی‌ و نومیدی مواجه شد و بدتر از همه ارتشبد ازهاری در اواخر دی ماه ۱۳۵۷ دچار یک حمله قلبی گردید و دیگر نتوانست به کار خود ادامه دهد.

امروز بعضی‌ها به من سرزنش می‌کنند که چرا با اعمال قدرت و شدت مقررات حکومت نظامی ‌را بدقت اجرا نکردم و امنیت را به هر قیمت که شده به کشور بازنگرداندم؟

مسلما اینکار ممکن می‌بود ولی به چه قیمت؟ امروز به من گفته می‌شودکه یقینا اجرای این تصمیم بمراتب کمتر از دوران خونین هرج و مرج کنونی تلفات در بر می‌داشت. پاسخ من اینست که سرزنش پس از وقوع حوادث کار دشواری نیست و یک پادشاه حق ندارد تاج و تخت خود را به قیمت ریختن خون هم میهنانش حفظ کند.

یک دیکتاتور می‌تواند حکومت را بنام مرامی ‌که مدافع آن است با خونریزی نگاهدارد. اما پادشاه یک دیکتاتور نیست. میان شاه و ملت پیوندی ناگسستنی وجود دارد. یک دیکتاتور تنهاست و به خود می‌اندیشد، یک پادشاه تاج و تخت را از دیگری به ارث برده و باید به فرزندانش انتقال دهد. من در این فکر بودم که پس از نیل به سطح مطلوبی از توسعه فرهنگی، صنعتی، کشاورزی و فنی، تاج و تخت را به پسرم واگذار کنم.

در هفته های دشوار پایان سلطنتم، من قسمت مهمی‌ از وقت خودرا پای تلفن می‌گذراندم و دستورم همواره چنین بود:"کوشش کنید از خونریزی جلوگیری شود."

روزی که استاندار خراسان با ناراحتی بسیار اطلاع داد که گروهی از تظاهر کنندگان می‌خواهند مجسمه مرا واژگون کنند به وی گفتم: در حالی که دولت در همه جبهه ها عقب نشینی می‌کند و تسلیم می‌شود، چه معنی و مفهومی ‌دارد که برای حفظ یک مجسمه از قوای نظامی ‌استفاده شود؟