آخرین روزهای زندگی من (۷)
قبل از تماشای نمایش آقای پارسونز در
سازمان ملل متحد و با همه مسائل عینی موجود، به سختی میتوانستم قبول کنم فاجعهای
که در ایران رخ داده است نتیجه یک سیاست کوتهبینانه، یا اصولا عدم یک سیاست و
مشکلات غیرقابل حل در دولت آمریکا میتواند باشد، لیکن تحلیل و بررسی گذشته و از
طرفی رویدادهای اخیر، خصوصا گروگانگیری به من اجازه نمیدهد نتیجه دیگری بگیرم. به
عنوان مثال کافی است به سرنوشت خود من توجه شود. اواخر نوامبر ۱۹۷۹، دولت آمریکا
میخواست به هر قیمتی مرا از ایالات متحده خارج نماید. من خود مشتاق به رفتن بودم.
در بیست و هفتم همان ماه پزشکان من گزارش دادند برق گذاشتن گردن خاتمه یافته
و زخم های مثانه که تب زیادی به همراه داشت، تحت کنترل قرار گرفته است.
سنگی
در قسمت خروجی مثانه خرد و خارج شده است. با همه اینکه پزشکان من وضع مزاجی مرا
خوب نمیدانستند، دو روز بعد در بیست و نهم نوامبر، مکزیکی ها بمب بعدی را منفجر
کردند. دولت مکزیک دعوتنامه قبلی، مبنی بر ورود دوباره به آن کشور را تائید کرده
بود. اما پس از تماس گرفتن وکیل من در نیویورک با سفارت مکزیک مطلع شد اجازه ورود
به مکزیک را پس گرفتهاند. در همان زمان وزیر امور خارجه مکزیک در یک مصاحبه رسمی
در شهر مکزیک اعلام کرد بازگشت و ورود من به مکزیک مخالف منافع حیاتی کشورش
میباشد. وی هرگز توضیحی در پیرامون "منافع حیاتی کشورش" نداد. مطبوعات کشور مکزیک نوشتند بخاطر
وحشت از حمله به سفارتخانه های مکزیک در اروپا و آسیای مرکزی چنین تصمیمی گرفته
شده است. تا کنون از علت تغییر سیاست دولت مکزیک بیاطلاع هستم، آنها نفت فراوانی برای احتیاجات خود دارند و نمیبایست وحشتی از
کشورهای صادر کننده نفت در خاورمیانه داشته باشند.
شاید دولت آنها امیدوار بود با
این حرکت سیاسی نقش مهمی را در کنفرانس جهان سوم بازی نماید و از حضور من در مکزیک
وحشت داشت که شاید این امیدها نقش بر آب شود. شنیده بودم کوبائی ها پیشنهاد معاملهای را به آنها کرده بودند: "از عزیمت شاه
به مکزیک جلوگیری کنید تا کاسترو از فعالیت برای عضویت در شورای امنیت
سازمان ملل دست بردارد و از تلاش دولت مکزیک برای عضویت در شورای امنیت پشتیبانی
نماید". این فرضیه میتواند تا حدودی درست باشد زیرا کوششهای کوبائی ها
ناموفق ماند و مکزیک به عضویت شورای امنیت انتخاب گردید. حال چه باید کرد؟ من با
دولت کارتر بر سر ترک آمریکا هیچگونه اختلافی نداشتم، اما امکانات من بسیار محدود
بود، همانطور که گفته شد شخصا از رفتن به مصر راضی نبودم، به علاوه دولت آمریکا از
حضور من در مصر وحشت داشت، زیرا گمان میکرد حضور من در آنجا برای پرزیدنت سادات و
روابطش با کشور های عربی مضر باشد. پاناما یک راه حل بود همانطور هم برگشت به
باهاما، در صورتیکه هیچکدام از این دو راه حل اعتبار و ارزشی نداشتند.
به این سبب
واشنگتن به من پیشنهاد کرد بخاطر باز یافتن
سلامتیام در یک پایگاه هوائی لاکلند در نزدیکی سن آنتونیو (San Antonio) بسر برم و من قبول کردم. در دوم دسامبر بسوی تگزاس پرواز کردیم.
ترک بیمارستان شباهت زیادی به صحنه های خداحافظی در فیلمهای گانگستری سالهای
۱۹۳۰ داشت. تقریبا پنجاه مامور مسلح اف بی آی در جلو درها، در خیابان و در
راهروهای بیمارستان نگهبانی میدادند. پایگاه هوائی لاکلند مرکز آموزش خلبانی بود
که تعدادی از خلبانان ایرانی هم در این پایگاه آموزش دیده بودند. این مرکز آموزشی
یکی از نامطمئنترین پایگاههای ایالات متحده است. سی هزار نفر در روز داخل و خارج
میشدند، درست به مانند یک فروشگاه پر رفت و آمد. در آنجا هیچگونه ناحیه ممنوعهای
وجود نداشت. به خاطر ورود من پنتاگون دستوراتی به فرمانده پایگاه داده بود.
فرمانده این پایگاه هیچ اطلاعی از شدت بیماری من نداشت. ما در بخش بیماران روانی
بیمارستان که ظاهرا مطمئنترین ساختمان از نظر امنیتی بود وارد شدیم.
اطاقها با
پنجره های آهنی و درهای بسیار محکم جلب توجه میکرد. به نظر من اینطور آمد که ما به
یک زندان فرستاده شدهایم. شهبانو به محض ورود در آنجا دچار اضطراب و وحشت شد.
برای ما اصلا امکان نداشت در یک چنین مکانی بمانیم. فرمانده پایگاه به این خاطر
پوزش خواست و آسایشگاه افسران را که برای دیدار میآمدند در اختیار ما گذاشت. پس
از اینکه محل اقامت خود را تا حدودی سر و سامان دادیم کمی در زندگی ما آرامش ایجاد
شد. ژنرال آکر (Acker) فرمانده
و افسران عالیرتبه پایگاه بسیار صمیمی و با احترام رفتار میکردند. هوا بسیار خوب
بود. وضع مزاجی من رو به بهبود میرفت، بطور مرتب راهپیمائی میکردم و چندباری با
ژنرال آکر و اطرافیان او غذا صرف کردیم. شهبانو که بسیار ورزشدوست است به بازی
تنیس میپرداخت. برخی از افسران در پایگاههای ایران خدمت
کرده بودند بهمین سبب ما موقعیت آن را داشتیم تا آشنایان قدیمی را دوباره ملاقات
کنیم. مخالفتی نسبت به اقامت من در آنجا از هیچکس دیده نمیشد. قسمتی از فشاری که
در نیویورک احساس میکردیم به همین سبب داشت از بین میرفت البته هنوز مکان دلخواه
و نهائی را برای اقامت خود نیافته بودیم.
این وظیفه واشنگتن بود تا به ما کمک کند و در پیرامون امکاناتی که قبلا از
آنها صحبت کردیم به بررسی بپردازد. از اتریش و سوئیس تقاضای ویزا کردیم هر دو کشور
جواب منفی دادند هرچند من رابطه بسیار خوبی با صدراعظم اتریش کرایسکی داشتم و از
سالها پیش در سوئیس صاحب خانهای بودم. در پیرامون آفریقای جنوبی و انگلیس گفتگو
شد. پس از مدت کوتاهی که ایران را ترک کردم آگاه شدم که مارگارت تاچر قول داده است
در صورت پیروزی در انتخابات ما میتوانیم در انگلستان سکونت گزینیم. زمانی که او
نخست وزیر شد به ما خبر دادند از عزیمت ما به انگلستان وحشت دارد. رفتار انگلیسها
بعد ها هم تغییری نکرد. دولت کارتر پاناما را پیشنهاد کرد، در حالیکه شخصا به این پیشنهاد
فکر میکردم. در یکی از روزهای دسامبر هامیلتون جردن، رئیس ستاد کاخ سفید در دوران
ریاست جمهوری کارتر، به لاکلند آمد. وی مستقیما از پاناما میآمد و پیشنهاد ژنرال
توریخو را جالب توجه و مورد قبول میدانست.
من این پیشنهاد را با اطرافیانم در
میان گذاشتم و ربرت آرماو (Robert Armao) و یک
ایرانی که مسائل امنیتی مرا به عهده داشت
همراه جردن به پاناما فرستادم تا از نزدیک اطلاعات کافی کسب کنند. آنها محل های
کوهستانی را بهتر میدانستند اما خیلی دورافتاده بود و شهر پاناما را به علت جمعیت
زیاد و سروصدای فراوان رد میکردند. بدین ترتیب کنتادورا آیلند را بهترین مکان
برای اقامت تشخیص دادند و با یک دعوتنامه رسمی به خط ژنرال توریخو که ما را صمیمانه
دعوت کرده بود بازگشتند. هامیلتون جردن با همراهی لوید کوتلر (Lloyd
Cutler) مشاور ویژه کاخ سفید با مشاوران و بعدا با
خود من تماس گرفتند تا در نیویورک کارهای مورد لزوم را انجام دهند. وکیل من ویلیام
جکسن، دکتر کن (Dr. Kean) ، مشاورانم همراه با کارمندان
کاخ سفید روی برنامه عزیمت من کار میکردند. میباید به یک قرار و تعهد زبانی بسیار
مهم اشاره کنم که قبل از عزیمت من اتفاق افتاد: آمریکائیان کمک و پشتیبانی خود را
بیان کردند، چنانچه امنیت و یا سلامتی من به خطر بیافتد.
کوتلر و هامیلتون جردن از
طرف کاخ سفید قول همه گونه همکاری را به من دادند. مهمتر اینکه کارمندان کاخ سفید
اطمینان دادند بیمارستان پانامائی پاتیلا میتواند مورد استفاده من قرار گیرد و یا
چنانچه سلامت من به خطر افتد به آمریکا برای درمان بازگردم. هامیلتون جردن به من گفت: "پرزیدنت کارتر قول همه گونه همکاری را
داده است". حضور نظامی آمریکائیان در پاناما به من اطمینان بیشتری را میداد.
خصوصا هامیلتون جردن و لوید کوتلر رابطه بسیار دوستانه و محترمانهای با ما داشتند
و در عین حال پاناما هیچگونه رابطه دیپلماسی با ایران نداشت، به همین سبب مکان
مطمئنی برای دور ماندن از فشارهای خمینی بود. امکانات ما محدود و ظاهرا اقامت در
پاناما راه حل مناسبی بود.