آخرین روزهای زندگی من (۶)
در سال ۱۹۵۹، دوسال پس از قرارداد با ENI اولین تظاهرات دانشجوئی بر علیه من در سراسر آمریکا آغاز شد. به گمان من کمپانی های نفتی تظاهرات دانشجوئی را از نظر مالی پشتیبانی میکردند. CIA در سازمان دادن این تظاهرات دست داشت. میدانم ظاهرا تناقضی در آن دیده میشود، زیرا همان سازمان قدرتمند بطور آشکار دولت مرا پشتیبانی میکرد. اما حالا اعتقاد من بر این است، غرب یک جبههای بر علیه من سازمان میداد تا هر زمان که سیاست من از آنان دوری میگرفت بتوانند از آن جبهه استفاده لازم را بکنند. این را من میبایست بیست سال پیش به آن فکر میکردم. زمانیکه نخست وزیر شریف امامی به من گزارش داد، در پشت شورشهای دانشجویان در خارج و داخل ایران بر علیه من آمریکائیان دست دارند و از هر راهی بر علیه من تحریکاتی انجام میدهند.
هنگامیکه رفتار پارسونز را دیدم از خود پرسیدم آیا اهداف
سیاسی غرب در کشوری مانند ایران غیر از آنچه که هم اکنون به آن عمل میشود چیز دیگری
وجود دارد یا خیر؟ آنها سقوط مرا میخواستند. دست پنهان
بریتانیا در تمامی ماجراهای یک قرن اخیر کشورم احساس میشد. این سیاست پس از ورود
آمریکا هم تغییر چندانی نکرد. غربی ها تا آن زمانی حاضر به پشتیبانی من بودند که
کنترل کافی بر روی سیاست من داشته باشند. مطمئنا این سیاست بنا به دگرگونی های جهان
تغییر مییافت اما کوشش غرب برای چیدن بالهای من به زمان مصدق برمیگشت. هر زمانی که
من راه خود را تغییر میدادم این فشار از جانب غرب بیشتر احساس میشد.
کمپانی های بین المللی نفتی مخالفین قدیمی و آشتی ناپذیر
من بودند. پس از سقوط مصدق بخاطر اینکه با انریکو ماتهئی قرارداد جدیدی
بستم، خشم کمپانی های نفتی را بر علیه خود برانگیختم. انریکو ماتهئی کمپانی نفتی
ایتالیا (ENI) را به یکی از بزرگترین و مستقلترین
کمپانیها ، که در حال رقابت با بزرگان بین المللی نفت بود، تبدیل کرده بود. قرار
داد ما بر مقدار محدودی از نفت خام بسته شده بود، اما مواد قرارداد ارزش فراوانی
داشت. به جای اینکه چون گذشته سود حاصله به پنجاه پنجاه تقسیم گردد، ماتهئی حاضر
شد تنها ۲۵ درصد دریافت دارد و سهم ایران به ۷۵ درصد رسید. پس از مدت کمی توانستم با همین شرایط قراردادی با کمپانی استاندارد اویل
ایندیا ببندم. اصل تقسیم ۵۰ به ۵۰ به این وسیله شکسته شد
و کمپانی های نفتی بزرگ هرگز مرا نبخشیدند.
در سال ۱۹۵۹، دوسال پس از قرارداد با ENI اولین تظاهرات دانشجوئی بر علیه من در سراسر آمریکا آغاز شد. به گمان من کمپانی های نفتی تظاهرات دانشجوئی را از نظر مالی پشتیبانی میکردند. CIA در سازمان دادن این تظاهرات دست داشت. میدانم ظاهرا تناقضی در آن دیده میشود، زیرا همان سازمان قدرتمند بطور آشکار دولت مرا پشتیبانی میکرد. اما حالا اعتقاد من بر این است، غرب یک جبههای بر علیه من سازمان میداد تا هر زمان که سیاست من از آنان دوری میگرفت بتوانند از آن جبهه استفاده لازم را بکنند. این را من میبایست بیست سال پیش به آن فکر میکردم. زمانیکه نخست وزیر شریف امامی به من گزارش داد، در پشت شورشهای دانشجویان در خارج و داخل ایران بر علیه من آمریکائیان دست دارند و از هر راهی بر علیه من تحریکاتی انجام میدهند.
شریف امامی با تمام قدرتش بر علیه این
توطئه ها، که البته خنثی کردن آنها در حوزه مسئولیت وی بود، فعالیت میکرد.
ایالات متحده آمریکا خواهان استعفای شریف امامی بود و در پی به قدرت رساندن نخست
وزیر دلخواه خود بود. این شخص کسی جز دکتر
علی امینی نبود. فشار آمریکائیان آهسته آهسته زیادتر میشد، تا جائیکه دیگر نمیتوانستم
مقاومت بیشتری کنم. خصوصا پس از انتخاب جان اف کندی به ریاست جمهوری آمریکا. جان
اف کندی هرگز مخالف من نبود. من اورا بعنوان یک دوست میشناختم هرچند رابطه چندانی
با یکدیگر نداشتیم. به خوبی بخاطر دارم در اولین دیدار من با کندی ها در کاخ سفید،
ژاکلین کندی صحبت از چشمان بزرگ و درخشان دکتر علی امینی میکرد و آرزو میکرد من
وی رابه نخست وزیری انتخاب کنم.
من دکتر علی امینی را به نخست وزیری انتخاب کردم.
در آن زمان شایعاتی انتشار یافته بود که کندی به من به عنوان کمک مالی مبلغی معادل
۳۵ میلیون دلار پرداخته است. این شایعات بکلی بیپایه بود. دکتر علی امینی بود که
پس از رسیدن به مقام نخست وزیری این مبلغ را از آمریکائیان دریافت کرده بود. دکتر
علی امینی در اداره امور کشور و حل مسائل کشور موفقیتی نیافت، به این سبب مبلغ ۶۰ میلیون
دلار دیگر از آمریکائیان درخواست کرد که مورد قبول آمریکائیان واقع نشد. پس از
شکست دکتر امینی، من به یک سری رفورم دست زدم که تحت عنوان "انقلاب
سفید" مشهور است. تقریبا حدود ده سال از شدت شورشهای طراحی شده توسط غربیان
کاسته شد. اما دیری نپائید و پس از بحران جهانی نفت در سال ۱۹۷۳ و تصمیم من برای
بالا بردن ارزش نفت، شورشها دوباره آغاز شد.
در سالهای ۷۰ فعالیتهای مخالفین من تشدید یافت و در خاتمه
به یک اتحاد نامانوس و حیرت انگیزی مبدل شد: کارتلهای بین المللی نفت، دولت های
بریتانیا و آمریکا، سازمانهای بین المللی خبری، گروه های واپسگرای مذهبی و با
تحریک و پشتیبانی کمونیستها که توانسته بودند در سازمانهای دولتی ایران نفوذ کنند
در کشورم بر علیه من همپیمان شدند. من اعتقاد به این ندارم که اتحاد این گروههای
متغایر، یک توطئه حساب شده بود، ولی در عمل نتیجه دیگری در بر نداشت، زیرا با هم
همکاری نزدیک میکردند. همه این گروهها هدف های خود را دنبال میکردند تا مرا از
صحنه سیاسی ایران دور نمایند. در سال ۱۹۷۸ کمپانی های نفتی از بستن قرارداد
برای خرید نفت از ایران خودداری کردند. این عکسالعمل حساب شده و هماهنگ، معنی
بسیار بزرگی داشت.
من فکر میکردم آنها پیامدهای این دگرگونی ها را پیش بینی کرده
بودند که میباید در سال آینده اتفاق میافتاد. همچنین معتقد هستم اعضای دولت
کارتر خصوصا طرفداران مک گورنز (Mc Governs) در وزارت خارجه آمریکا سقوط مرا
با خوشحالی منتظر و به نفع جمهوری به اصطلاح اسلامی فعالیت میکردند. برنامه آنها
این است، اگر اصولا چنین برنامهای وجود داشته باشد و چنانچه اسلام قابلیت و
آمادگی آن را دارا باشد، مانع توسعه و تحریکات شوروی در ناحیه شوند. من از خود
سئوال میکنم با چه چیز؟ آیا سوره های قرآن میتوانند جای تانکها را بگیرند؟
وسایل
ارتباط جمعی به سهم خود افکار عمومی را روی حقوق بشر متمرکز کرده بودند، آنها
دولت من را محکوم میکردند و لزومیت یک رفورم را ضروری میشمردند. آنها بر سر چیزی
پافشاری میکردند که آخر به این فاجعه پایان یافت. فکر میکنم، میتوانستم همه
اینها را براحتی تحمل بکنم، اگر بگونهای یک ارتباط و هماهنگی سیاسی در بطن این اعمال
متضاد و درهم ریخته که دوستان و متحدین من به وجود آورده بودند وجود داشت. ماه های
طولانی معتقد بودم چنین نقشهای موجود است، بارها به مشکلات و مقاصد غرب و سیاستهای
غربی میاندیشیدم، بدون اینکه به یک نتیجه عاقلانهای برسم.