آخرین روزهای زندگی من (۹)
شاید آمریکائیان و همچنین پانامائیها وحشت این را داشتند
که آمریکائی ها شاهد این گفتگوها باشند. پیام کارتر این بود که من هیچگونه غمی به
خود راه ندهم، زیرا همه چیز تحت کنترل است. بر علیه مشاورین آمریکائی من فشار
تشدید شد. مقامات پانامائی آنها را متهم میکردند که اخبار نادرستی را به روزنامههای آمریکائی میرسانند. اما به واقع چیزی برای گفتن وجود نداشت. پس از اینکه از
مخارج فراوان شکایت کردیم، در روزنامه های واشنگتن اخباری منتشر شد که ما
علاقمندیم دوباره به آمریکا بازگردیم. اما ظاهرا تمامی این داستانها از طرف
کارمندان دولت آمریکا ساخته شده بود.
البته من هیچ علاقهای به بازگشت به آمریکا را
نداشتم. خصوصا پس از ماجراهائی که در این ایام دیده بودم. با این حال اخبار
و شایعات روزنامهها پایان نیافت و فشارهای دولت پاناما همچنان برقرار بود. این
روشن بود که پاناما محل سکونت دائمی ما نمیتوانست باشد. دولت پاناما هنوز با فکر بازگرداندن و تحویل ما به ایران بازی
میکرد. یک وکیل فرانسوی از پاریس و یک وکیل آرژانتینی از طرف خمینی مامور
شدند تا امکانات حقوقی را برای تحویل من به ایران تحقیق کنند. آنها ادعا نامه
ای در چهل صفحه تهیه کردند و به گوشه و کنار دنیا مسافرت میکردند که باعث
خنده دنیای متمدن بود. پانامائی ها گمان میکردند که این جریانات را به
سادگی پشت سر بگذارند.
وکیل پانامائی خمینی استدلال میکرد امکان تحویل من وجود
دارد، چنانچه دولت ایران اطمینان دهد که من در ایران اعدام نخواهم شد. در اوایل
مارس یکی از مشاورین آمریکائی من، مارک مورس از طرف مقامات پانامائی دستگیر و چند
ساعتی در زندان ماند که پس از فشار کنسول آمریکا مجددا آزاد گردید. او متهم بود که
در مسائل ضد جاسوسی پاناما دخالت کرده است. در واقع مقامات پانامائی از اعتراضات
وی در مورد صورت حسابهای نادرست عصبانی بودند. تمام این مسائل اثر منفی بر روی
سلامتی من داشت. در فوریه سرطان من که تا حدودی تحت کنترل بود، دوباره خود را
آشکار میساخت.
دکتر کن چند بار از نیویورک به عیادت من آمد و با مشاورات دکتر فرانسوی
من دکتر فلاندرن هر دو به من پیشنهاد یک عمل جراحی را کردند و از دکتر میکائیل دوباکی
از هوستن خواهش شد تا عمل جراحی را در بیمارستان گورگاس در پایگاه نظامی آمریکائیان
انجام دهد. همانطور که در گذشته آوردم یک چنین امکانی را همیلتون جردن و لوید
کوتلر در پایگاه لاکلند تائید کرده بودند. صحنه بعدی درام غمانگیز شروع شده بود.
طبیبان من با دکتر گارسیا طبیب مخصوص ژنرال توریخو به مشاوره پرداختند. دکتر
گارسیا با جدیت بر این عقیده بود که عمل جراحی را در پاناما باید انجام داد.
دکتر کن استدلال میکرد که در پاناما وسایل لازم موجود نیست خصوصا نبودن خون کافی
در حین عمل جراحی و عدم وجود لابراتوار مجهز در پاناما و اینکه میبایست از
بیمارستان پاتیلا سریعا خون به بیمارستان گورگاس برای تجزیه و معاینه فرستاده شود.
مشاجره بالا گرفت. دکتر های پانامائی خیلی احساساتی و تندخو
بودند. آنها با دخالت طبیبان خارجی مخالفت میکردند. ما مشکل آن را داشتیم تا
بفهمیم، چگونه یک طبیب حرفهای غرور بی جای ملی را در سلامت یک بیمار دخالت میدهد.
بالاخره دکتر گارسیا گفتگو را با یک اخطار خاتمه داد: به هر حال شما امکان دیگری
ندارید یا اینکه به بیمارستان پاتیلا میروید یا پاناما را ترک میکنید، شما باید
در بیمارستان ما بستری شوید.
مشاوران من از این بابت از دکتر گارسیا بینهایت عصبی
بودند، اما در آن زمان ما امکان دیگری نداشتیم. کاملا روشن بود که ایالات متحده میل داشت ما در پاناما بمانیم تا
بتواند به بازی خود با دولت ایران ادامه دهد و از وجود من در مقابل پس گرفتن
گروگانهای امریکائی در ایران استفاده ببرد و من به عنوان یک زندانی بی گناه
آمریکائی در جزیره زیبای کنتادورا بمانم. در یازدهم مارس تصمیم گرفتم خود را تحت عمل جراحی پیش بینی شده قرار دهم.
دکتر دوباکی تائید کرد که عمل جراحی را در بیمارستان پاتیلا انجام خواهد داد.
وسایل لازمه برای جابجائی اطرافیان من از کنتادورا به پاناما سیتی فراهم شد. هر سه
خواهر من به پاناما پرواز کردند تا در کنار من باشند. در چهاردهم مارس به [بیمارستان] روانه شدم. پس از مدت کوتاهی ، دکتر دوباکی، دکتر کن و تیم پزشکان
آمریکائیشان به آنجا رسیدند.
از بدشانسی من دوباره همه چیز آنچنان که باید باشد
نبود. طبیبان پانامائی اجازه نمیدادند دکتر دوباکی عمل جراحی را انجام دهد. آنها
مدعی بودند دکتر دوباکی تنها یک جراح در حین مسافرت است و جراحی های ساده و معمولی
میتواند از طرف طبیبان پانامائی انجام بگیرد. ظاهرا غرور آنها به بازی گرفته شده
بود. من میبایست به هر حال از جراح آمریکائی صرفنظر کنم، اینچنین بود موقعیت ما.
من دکتر پانامائی را یک دیوانه میدانستم زیرا با جان من بازی میکرد و من هیچ میل
نداشتم به خاطر لجبازی پانامائیها آن را از دست بدهم. با مشورت، طبیبان من از
عمل جراحی در پاتیلا صرفنظر کردند و متفقا بر این عقیده بودند که عقب انداختن عمل
جراحی به دو هفته بعد هیچگونه خطری را ایجاد نخواهد کرد.
صبح روز بعد بیمارستان را
برای کنتادورا ترک کردم. در همین زمان روزنامه ها در تمام جهان پیرامون موقعیت من گزارش
میدادند. خوشبختانه خانم پرزیدنت سادات مرتبا تلفنی با شهبانو در تماس بود و برای
من آرزوی سلامتی و تندرستی میکرد. خانم سادات از طرف پرزیدنت سادات ما را به مصر
دعوت کرد تا در آنجا درمانهای لازم را با طبیبانی که
خودم انتخاب بکنم انجام دهم.
پرزیدنت سادات میل داشت هواپیمای شخصیاش را بلافاصله
برای ما بفرستد. من تصمیم گرفتم دعوت دوستانه پرزیدنت سادات را بپذیرم. دعوت وی از
زمانی که وطنم ایران را ترک کرده بودم همچنان پابرجا بود. من همیشه ایشان را به
عنوان یک دوست ارزشمند و مردی مملو از شرافت میشناختم. در این روزهای سختی
که من و فامیلم میگذراندیم این احساس قویتر شد.
پرزیدنت سادات و خانمشان به
دفعات مکرر در مدت اقامت من در پاناما از سلامتی من جویا میشدند. پیام آنها همیشه
یکی بود:"چرا به مصر باز نمیگردید؟ شما به اینجا همیشه خوش آمدهاید."