صفحات

جستجو در مندرجات کتاب

۶.۱۰.۹۵

(۱۰۳)


آخرین روزهای زندگی من (۲(


قدرت و استفاده از قدرت در محدودههای ژئوپولتیکی از مسائل دلچسب تحقیقات سیاسی دوران کنونی نیستند. نظریه پردازان مشهور علوم سیاسی با تحقیر به پایگاهها و مراکز انرژی (انبارهای زغالسنگ) مینگرند.آنها معتقدند که امنیت ملی تحت الشعاع روابط بینالمللی قرار می‌گیرد. اما آنها فراموش کردهاند که جهان ما آن زمانیکه نیروهای دریائی انگلیس در اقیانوس ها به رفت و آمد می‌پرداختند و در هر گوشه جهان "انبارهای زغالسنگ" برای بارگیری کشتی های خود آماده داشتند، مسلما آن دوران جهان ما امن‌تر از دوران کنونی بود.

حتی در عصر راکت و یا در یک کشمکش اتمی‌، قدرت یک ارتش غیر اتمی ‌یک اصل مهم و ضروری برای سیاست ملی است. ارتش های غیر اتمی ‌را نمی‌توان در پایگاههای نظامی ‌خارجی مستقر و یا از پیمان های غیر اتمی ‌صرفنظر کرد. من اطمینان داشتم هر دوی این نیروها ضروری هستند. زمانی که انگلیسی ها در سال ۱۹۶۸ واحدهای نظامی‌خود را از کانال سوئز خارج کردند، شخصا آمادگی خود را برای حفظ امنیت در خلیج فارس اعلام کردم. برای انجام این مسئولیت و وظیفه خطیر می‌بایست ارتش ایران به یک ارتش درجه یک تبدیل می‌شد، با پایگاه های ویژه، همراه با قابلیت نظامی. من مطمئن بودم هم پیمانان ما، آمریکائیان و انگلیسیها، به ما کمک های لازم را خواهند نمود. چه نادرست بود این اطمینان!

من در اولین ماههای اقامتم در خارج از ایران مطمئن بودم دولت های غربی صاحب برنامه وسیعی برای جلوگیری از توسعه کمونیزم و موج ضد امریکائی که بگونهای برای منافع غرب مهم است میباشند. در پیرامون این مسائل در نخستین روزهای اقامتم در آسوان با پرزیدنت سادات گفتگو می‌کردیم، اما ماجراهای پی در پی و رویدادهای ماههای اول اقامتم در مصر و بعدها در مراکش به من فرصت کمی‌ را داد تا به یک تحلیل اساسی بپردازم. در اول میل داشتم بلافاصله پس از ترک ایران به آمریکا سفر کنم لیکن در حین اقامتم در مراکش از طریق دوستان آمریکائیم که با دولت روابطی داشتند و از جانب برخی از اطرافیان دولت کارتر اخباری به من می‌رسید. این اخبار هرچند دوستانه اما بینهایت محتاطانه بودند:"اکنون هیچ زمان مناسبی برای آمدن شما نیست، شاید بهتر است بعدها به اینجا بیائید. بهتر است کمی‌ صبر کنید".

تقریبا تا یک ماه پس از ترک ایران گزارشهائی که به من میرسید گرم و دوستانه بود. گزارشها حاکی از این بود، اگر میل دارم، البته می‌توانم به امریکا سفر کنم. اما دیگر چنین قصدی را نداشتم. چگونه می‌توانستم به کشوری بروم که در سقوط من دخالت مستقیم داشت؟ بیش از پیش این اعتقاد در من پیدا شده بود که آمریکا حقیقتا نقش بسیار بزرگی را در سقوط من ایفاء کرده است. این افکار در هفته ها و ماه های اقامت من در باهاما تائید شد. من به باهاما رفتم زیرا فکر می‌کردم میتوانم استراحت کوتاهی داشته باشم، بدون اینکه مزاحم دوستان خود پرزیدنت سادات و سلطان حسن دوم باشم.

هرچند تصمیم من برای ترک مراکش و رفتن به باهاما کاملا غیرمترقبه بود اما فکر می‌کردم مسافرت راحتی خواهم داشت. سلطان حسن دوم صمیمانه هواپیمائی را در اختیار فامیلم قرار داد. به فرودگاه ناسائو Nassau که رسیدیم متوجه شدم به دستور دوستم نلسون راکفلر همه چیز بخوبی ترتیب داده شده است. با نمایندگان دولت باهاما برخورد خوبی داشتیم. سپس با همراهانم بوسیله سه هلیکوپتر به جزیره زیبای آیلند پرواز کردیم. من در خود احساس آرامش و اطمینان می‌کردم. در یک میدان گلف فرود آمدیم، محل اقامت ما بسیار مجهز و در نزدیک اقیانوس بود و کاملا جوابگوی مایحتاج ما بود. پس از یک گفتگوی کوتاه با مخبران و عکاسان، که منتظر ورودم بودند، به استراحت پرداختم. اقامت ما در باهاما دوران راحتی نبود.

بیشتر ساعات من صرف شنیدن اخبار جانگداز رادیو تهران میشد. دادگاه انقلابی خمینی مشغول به کار بود. هر روز اخبار وحشتناکی از کشورم به من می‌رسید. دوستان و نزذیکان من به دست جلادان اعدام میشدند. خانههای طرفداران من غارت میشد، حساب های بانکی آنها بسته، اتومبیل و اموال شخصی آنها همه به غارت می‌رفت. یک هفته قبل از این، خبر اعدام امیرعباس هویدا که سالهای طولانی نخست وزیر من بود مرا به لرزه انداخت. این یک علامتی بود برای شروع کار جلادان وحشی خمینی تا خشم خود را نشان دهند. اخبار جنایات آنها بطور مستمر به من گزارش می‌شد. این اعمال وحشیانه بر علیه اعضای دولت من و خانواده آنها از جانب جمهوری به اصطلاح اسلامی‌ انجام می‌گرفت.

 چنانچه در اطراف محل سکونتم در باهاما ظاهر میشدم، مسافرانی که برای گذراندن تعطیلات به آنجا آمده بودند گرد من جمع میشدند. این افراد نسبت به من محبت و مهربانی نشان می‌دادند. از من تقاضای امضاء می‌کردند و برای خود و خانوادهام ابراز علاقمندی می‌نمودند. شایعات افسانهآمیزی پیرامون من منتشر می‌شد. شایعه خرید آیلند یکی از این افسانهها بود. اطرافیان من برای رفع و تکذیب این شایعات و ابهامات فرصت زیادی را صرف می‌کردند. هفته های بدی را پشت سر گذاشتیم. اقامت در باهاما هیچ ارامش و استراحتی را برای من در پی نداشت. در این ایام رابطه من با امریکا بسیار کم بود.

شوارتز (Schwartz) سفیر آمریکا در آخرین دقایق اقامت من در باهاما یکبار تلفن کرد. لیکن مشاوران من بطور مرتب با دیگر کارمندان سفارت آمریکا در تماس بودند. از منابع خاصی آگاه شدم که خانواده من میتوانند به آمریکا بروند و هر زمانی هم که شخصا مایل باشم برای درمانهای پزشکی میتوانم به آمریکا سفر کنم. بطور کلی نشانه هائی از عدم خشنودی واشنگتن از حضور من در باهاما دیده میشد. مسلما این مسئله تاثیر فراوانی بر روی دولت باهاما می‌گذاشت.

روابط ما با آنها بسیار محترمانه اما محتاطانه بود. سه هفته قبل از خاتمه تاریخ ویزای ما، مشاوران من درخواست تجدید ویزای اقامت کردند. مسئولین امر جواب دادند تا یک هفته دیگر ویزای خود را دریافت خواهیم کرد. ده روز قبل از پایان تاریخ ویزا، مطلع شدیم که ویزای اقامت ما تجدید نخواهد شد.