آخرین روزهای زندگی من (۴)
در فرانسه
ژرژ مارشه با پشتیبانی از حزب سوسیالیست فرانسه به رهبری فرانسوا میتران وجهه خود
را از دست داد. این تغییر روش ما را متعجب نکرد. در اواخر سال ۱۹۷۷ دیداری
رسمی از کشورهای لهستان و چکسلواکی نمودم، در ورشو پایتخت لهستان و پراگ پایتخت
چکسلواکی احساس کردم که مهمترین تشویش و نگرانی دولتمردان کمونیست آن ممالک پیروزی
احتمالی جبهه چپ در انتخابات مجلس فرانسه در مارس ۱۹۷۸ میباشد. هیچ مسئلهای برای کمونیستها (سران آن دو کشور برایم شرح میدادند) ناخوشایندتر از این نیست
که برای رسیدن به قدرت با گروه دیگری شریک و ائتلاف کنند. آنها کل قدرت را
خواهانند. اتحاد و ائتلاف کمونیستها مانند مارشه (Marchais) در
فرانسه، برلینگر (Berlinger) در ایتالیا و کاریلو (Carillo)
در اسپانیا، برای آنها کافی نیست، تنها موضع مصالحهناپذیر کنهال (Cunhal) در پرتغال، که تقریبا نزدیک به
قدرت رسیدن وی بود و از بین رفت، برای آنها قابل قبول است. سیاست انعطاف ناپذیر
کمونیستها را میتوان در دیگر نقاط جهان ملاحظه کرد.
بیش از
چهل هزار مزدور کوبائی با تاکتیک جنگهای پارتیزانی به راحتی شورشهایی را در آنگولا
و اتیوپی آغاز کردهاند. آفریقا قاره آینده جهان است. مواد خام آن قاره برای دنیای
صنعتی غرب بسیار حیاتیست. این قاره در آینده بیش از پیش مهمتر و مورد تهاجم خواهد
بود. رقابت قبایل زیر عنوان دولتهای ملی، قاره افریقا را به تفرقه انداخته.
رشته اختلافات نژادی به آفریقای جنوبی نفوذ کرده. کشور چین از نظر صنعتی هنوز ضعیف
است. ژاپن میل ندارد قسمت ناچیزی از ثروت جدید خود را برای دفاع از خود مصرف کند.
توکیو تاکنون زیر چتر آمریکا خودرا پنهان کرده است. تجربه من نشان میدهد که
چگونه اینگونه حمایت ها و یاری ها میتوانند متزلزل باشند. در این ایام ایران به
طرف هرج و مرج سرازیر میشد.
ملتی را که من به دروازه های پیشرفت، قدرت و خودآگاهی
میبردم، به مانند جسد پاره پاره شدهای به زمین خونآلوده افتاده است. یک پیرمرد
متعصب و فرسوده قصد آن دارد تا مردم را در فقر و فلاکت غرق کند. حقوق زنان را که
من به دشواری بر مبنای احترام مقام آنها محکم و استوار کرده بودم به تاریکی دوران
قرون وسطی برگشته است.
بسیاری از برنامه های آبادانی را که آغاز کرده بودم و
متاسفانه به اتمام آن موفق نشدم، متوقف شده است. ملاها چه علاقه ای میتوانند به طرحهای رآکتورهای انرژی اتمی داشته باشند؟
دو رآکتور اتمیکه به ساختن آن اقدام کرده بودیم، میتوانستند توانائی نیروی
الکتریکی کشور را به ۲۵۰۰ مگا وات افزایش
دهند. هر دوی آنها در مکانهای مطمئنی برای کنترل تشعشعات رادیو اکتیو بنا میشدند. با مدارس چه کردهاند؟ با بیمارستانها و دانشگاهها و دیگر مجتمع های اجتماعی و یا کارخانجاتی که ما
ساخته ایم چه خواهند کرد؟ من برنامههایی داشتم تا ایران را به ظرفیت بزرگترین تولید
کننده آبرسانی در جهان برسانم. تمام اینها فهرستی طولانی و بلند از رویا های برباد
رفته! رویاهایی که در شب های بلند مکزیک به سراغم میآمدند.
مکزیک را
برای درمان بسوی نیویورک پشت سر گذاشتیم. هنگامیکه به ساحل خلیج فلوریدا رسیدیم شامگاه
بود. هواپیما در مکان پیشبینی شده فرود آمد. مشاورین من مکانی را که مربوط به
فرود پروازهای دولتی بود تهیه دیده بودند، اما ما در فرودگاه بینالمللی فرود
آمدیم.
کسانیکه در آن فرودگاه کوچک میباید ما را استقبال میکردند،
میبایست یکساعت از میان شهر بگذرند تا به هواپیمای ما برسند. در طی دوساعتی که ما
منتظر بودیم، علیاحضرت فرح از هواپیما پیاده شد و به قدم زدن پرداخت. من خسته
بودم، تب شدید داشتم، همه چیز نامطمئن بود. به این فکر میکردم چگونه در نیویورک
از ما استقبال خواهد شد؟
خبر عزیمت من از مکزیک به همه جا پراکنده شده بود.
خبرنگاران و عکاسان در فرودگاه مکزیک جمع بودند. بالاخره تهیه و تنظیم مدارکی که برای این سفر لازم بود خاتمه پیدا کرد و
اجازه یافتیم پروازمان را بسوی نیویورک ادامه دهیم . هواپیما در یک گوشه خلوتی از
فرودگاه نیویورک دور از رفت و آمد مسافران عادی فرود آمد. احتیاطات امنیتی بسیار
شدیدی پیشبینی شده بود. پلیس نیویورک در همه جا دیده میشد. از عدم حضور
خبرنگاران در فرودگاه بسیار خوشحال بودم و از اینکه به نیویورک رسیدهایم و میتوانم
درمان های پزشکی را ادامه دهم در خود احساس آرامش و اطمینان میکردم در اتومبیل
سوار شدیم و به طرف بیمارستان به راه افتادیم. میل داشتم برای دیدار کوتاهی به
خانه خواهرم در مانهاتان بروم. اما از طریق بی سیم پلیس شنیدم عکاسان جلوی در خانه
ایستادهاند، به این سبب تصمیم گرفتم مستقیما بطرف بیمارستان نیویورک برانیم. مرا
به طبقه هفدهم راهنمائی کردند.
قبلا هم در سال ۱۹۴۹ در
همین اطاقها برای معاینات پزشکی بستری بودم. آنزمان به دیدار پرزیدنت ترومن به
آمریکا رفته بودم. گروه پزشکانی که مرا معاینه و مراقبت میکردند زیر نظر بنجامین
کن انجام وظیفه میکردند. وی مرا قبلا در مکزیک معاینه کرده بود و سبب مسافرت من
هم به نیویورک او بود. صبح روز بعد به معاینات کلی از من پرداختند و تقریبا بیست و
چهار ساعت بعد در ۲۴ اکتبر تحت عمل جراحی قرار گرفتم. پس از
عمل جراحی یک بیانیه در پیرامون وضع سلامتی خود منتشر کردم. در این بیانیه متذکر
شدم در شش سال گذشته به سرطان غدد لنفاوی مبتلا و تحت درمان بودهام. لیکن بخاطر
منافع کشورم این بیماری را پنهان نگه میداشتم. جدیدا یرقان پیدا کردم که علل آن
تاکنون مشخص نشده. آیا این دو بیماری به هم ارتباط دارند یا نه احتیاج به یک تحقیق
اساسی هست. پزشکان در بیمارستان نیویورک به این نتیجه رسیدند که بیماری یرقان
میبایست به سنگ کلیه ارتباط داشته باشد. ساعت هشت صبح فردا کلیه های مرا برای خارج
کردن سنگها جراحی کردند.
در مثانه هم مقداری سنگ پیدا کردند که دو هفته بعد آنها را
هم خارج کردند. دو روز پس از آخرین عمل جراحی، شصتمین سال تولد خود را در میان
فامیل نزدیک جشن گرفتم. احساس میکردم نیرو و قدرت خود را دوباره باز مییابم. از
سراسر جهان نسبت به سلامت من ابراز علاقمندی میشد. محل اقامت من در بیمارستان
شباهت فراوانی به یک گلفروشی پیدا کرده بود. بخاطر فراوانی گلها مقدار زیادی از
دسته گلها را به بخشهای دیگر بیمارستان فرستادم به این امید تا دیگر بیماران هم از
زیبایی آن گلها لذت ببرند و باعث حوشحالی آنان گردد. نامه ها و تلگرافها و تلفنهای
بیشماری در بیمارستان دریافت کردم. هزاران نامه بر روی هم انباشته شده بود. تعداد
زیادی از آن نامه ها از طرف افراد عادی امریکائی نوشته شده بود که برای من آرزوی
سلامتی و تندرستی کرده بودند، برخی هم پیشنهاد کمک به من را میکردند.