صفحات

جستجو در مندرجات کتاب

۶.۱۰.۹۵

(۸۳)



"فصل سوم"

"عزاداریهای پیاپی و جنایت آبادان"

مطبوعات جهان برای نخستین بار  طی سال ۱۹۷۸(۱۳۵۷) از تروریسم در ایران سخن گفتند. حقیقت این است که از سالها پیش، من و وزیران و فرماندهان ارتش، هدف سوءقصدها و ترورها بودیم.

من دوبار بطور معجزهآسا از خطر سوءقصد نجات یافتم. جریان نخستین سوءقصد را قبلا یادآور شده ام. بار دوم در ۲۱ فروردین سال ۱۳۴۳ (۱۰ آوریل ۱۹۶۴) بود که سرباز جوانی بنام شمس آبادی به هنگام ورود به دفتر  مرا هدف قرارداد و دوتن از محافظان من به قیمت جان خود او را از پای درآوردند.

تحقیقات بعدی نشان داد که یکبار دیگر چپ گرایان افراطی توطئه را ترتیب داده بودند. مغز متفکر این توطئه شخصی بود بنام پرویز نیکخواه که به ده سال حبس محکوم شد و اندکی بعد، من وی را عفو کردم. پس از رهائی از زندان، نیکخواه جزء طرفداران پابرجای سلطنت شد و به همین علت پس از حوادث اخیر تیرباران گردید. همدستان نیکخواه در این توطئه غالبا منهدسان فارغالتحصیل از دانشگاه منچستر بودند که آنها را هم نیز عفو کردم.

در ۱۶ اسفند ۱۳۲۹ نخست وزیر وقت، سپهبد رزم‌آرا در مسجد شاه تهران، بدست یک متعصب مذهبی کشته شد.

اول بهمن ۱۳۳۴ (ژانویه ۱۹۵۶) نخست‌وزیر وقت حسنعلی منصور، بدست یک متعصب مذهبی دیگر، موسوم به محمد بخارائی، از پای در آمد. بسیاری از افسران ارشد و امرای ارتش ایران ( ازجمله سرلشکر موسوی، سرلشکر طاهری و سپهبد فرسیو )، بدست تروریستها به قتل رسیدند. طی سالهای ۱۳۵۱ و ۱۳۵۲ سه سرهنگ امریکائی نیز در کوچه های تهران بدست تروریستها از پای درآمدند.

صورت اسامی‌ کسانی که قربانی تروریستها شدند، طولانی است. بسیاری از آنها هیچگونه مسئولیتی در کارهای دولتی و یا امنیتی نداشتند.

از اواخر ۱۳۵۵ به بعد حمله به رژیم از یک پشتیبانی موثر خارجی برخوردار شد. صلیب سرخ بین المللی و انجمن بین المللی حقوقدانان و نیز چند سازمان دیگر، تقاضا کردند که برای تحقیق به ایران بیایند. من این تقاضا را پذیرفتم به این شرط که گروههای بررسی، گزارشها و توصیه های خود را در اختیار ما بگذارند تا بتوانیم بر اساس آنها به تغییرات و اصلاحات لازم بپردازیم. بیشتر این پیشنهادات و توصیه ها را هم انجام دادیم. شاید بی فایده باشد که بگویم که مطبوعات جهانی در باره اصل گزارشها و انتقادهای آنها هیاهوی بسیار بپا کردند اما تصمیمات و اصلاحات ما را از یاد بردند و در بوته اجمال گذاشتند.

در آغاز سال ۱۳۵۷ ناگهان عملیات تروریستی و براندازی خاتمه یافت و من دریافتم که طرح دیگری در حال تکوین است. ناگهان سیاستمدارانی که تا آن موقع مهر سکوت بر لب زده بودند، به روی صحنه ظاهر شدند. واضح بود که گردانندگان بازی براثر ناکامی‌ تروریسم تغییر روش داده بودند.

نخستین گردانندگان این بازی جدید اشخاص ثروتمندی بودند که در پرتو حمایت رژیمی ‌که آنرا شدیدا محکوم می‌کردند، به مال و مکنت و ثروت رسیده بودند، و از حمایتها و ارتباطات زیادی در کشورهای غربی برخوردار بودند. اینها یکباره هیاهو و عوام فریبی را آغاز کردند و درخواست داشتند که در ایران، یک دمکراسی پارلمانی واقعی، برقرار شود.

من هم طرفدار یک دمکراسی واقعی بودم که به استقلال و تمامیت ایران صدمهای وارد نسازد. ولی نمیخواستیم که به قیمت یک شِبه دمکراسی، عوام فریبی و حزب بازی بر ایران حاکم شود.

ازاین پس تبلیغات مداوم و هیاهوی این "آزادیخواهان"، روز به روز توسعه یافت. هرچه بیشتر من در راه آزادسازی تشکیلات گام مینهادم و تصمیماتی در جهت تامین خواسته های آنان اتخاذ می‌کردم، بر نابسامانی اوضاع افزوده می‌شد و هر تدبیری را تعبیر به ضعف می‌کردند.

چون کار به درازا کشید و کسانیکه  هوای کسب قدرت را داشتند به مقصود خود نرسیدند، بازیگران جدیدی بروی صحنه آمدند و چند تن از ملاها کارگردانی طرح تخریب را بدست گرفتند و سرانجام اتحاد سرخ و سیاه قطعیت یافت.

نخستین اغتشاشات در شهر مقدس قم روی داد که طی آن شش نفر به قتل رسیدند. از این پس برپا کردن مراسم عزاداری به مناسبت سوم، هفتم و چهلم کشته شدگان بهانه برپائی تظاهرات، ایجاد اغتشاش و تحریک به قتل گردید تا هربار بتوان مراسم عزاداری جدیدی برای مقتولین بپا کرد و آتش خشم و تعصب را برانگیخت. البته از دیدگاه مذهبی، چنین سوءاستفاده شرم آوری از غم و اندوه دیگران قابل قبول نیست.

به من گزارش دادند درمقابل در ورودی گورستانها گروهی آشوبگر حرفه ای هر جنازه ای را از اقوام متوفی با زور و عنف گرفته در اطراف آن تظاهرات بپا می‌کردند و آنرا یک قربانی جدید ساواک قلمداد می‌کردند.

چندی قبل از آن نیز افراد سالمی ‌را با مرکورکرم به صورت زخمی ‌درآورده و درمقابل دوربینهای خبرنگاران بی اطلاع یا مغرض خارجی قرار داده بودند. چنین روشهائی احتیاج به توصیف ندارد.

عمل غیرقابل بخشش دیگر آشوبگران سوءاستفاده از زودباوری و احساسات دانشجویان بود. ابتدا دانشگاهها را به آشوب کشیدند و سپس برای گسترش نابسامانی به تحریک در مدارس متوسطه و ابتدائی پرداختند و متاسفانه موفق شدند.

البته من انتظار نداشتم که جوانان ایران، محافظه کار باشند و میدانستم که برای آرمانهای خود حاضر به تلاش و فداکاری هستند، اما نمی‌دانستم که فریب دروغ پردازان و آشوبگران را خواهند خورد.

اشتباه بزرگ ما آن بود که از وسائل ارتباط جمعی خود برای مبارزه با اندیشه های  مخرب استفاده نکردیم و با جوانان به گفت و شنود نپرداختیم. یقین است که در این صورت بسیاری از آنان تحت تاثیر اندیشه های ویرانگر قرار نمی‌گرفت.

حتی در این موقع اکثریت ایرانیان هنوز از سیاست من پشتیبانی می‌کردند. استقبالی که در مشهد بهنگام زیارت مرقد امام هشتم شیعیان از من شد نشانی از این پشتیبانی و دلبستگی بود. چند هفته بعد هنگامیکه جمشید آموزگار نخست وزیر ، به تبریز رفت سیصدهزار تن در یک اجتماع بزرگ، برای پشتیبانی از دولت، شرکت کردند.

جمشید آموزگار را در تابستان ۱۳۵۶ به نخست وزیری انتخاب کردم. در این انتخاب ، هم به مسائل سیاست خارجی توجه داشتم و هم به مسائل سیاست داخلی. آموزگار، در مقام نماینده ایران در کنفرانسهای نفتی و مذاکرات اوپک، از شهرت بین المللی قابل ملاحظهای برخوردار شده بود. وی تحصیلات عالیه خود را در رشته مهندسی در ایالات متحده به پایان رسانیده بود و در آن کشور دوستان بسیار داشت. به صداقت و درستکاری شهرت داشت و علاوه بر این دبیر کل حزب رستاخیز بود و می‌توانست از حمایت آن برخوردار شود.

تصمیم من دائر به تغییر نخست وزیر و  و انتصاب آموزگار به جای هویدا دلیل عدم رضایت از هویدا نبود. من نسبت به این شخصیت تحصیل کرده و خدمتگذار که سیزده سال مصدر امور بود محبت فراوان داشتم. اما هویدا جدا خسته شده بود و خود نیز بی علاقه نبود که اندکی از مسئولیت و رهبری امور دولت دور شود. برای اینکه اعتماد و اطمینان خود را نسبت به هویدا نشان داده باشم وی را به وزارت دربار شاهنشاهی منصوب کردم که در این سمت می‌توانست هم طرف مشورت قرار گیرد، و هم هر روز با من ملاقات داشته باشد.

از ابتدای تشکیل دولت آموزگار، بر ضرورت سیاست آزادسازی سیاسی، به شرط آنکه موجب تخریب کشور نشود، تاکید کردم. یکسال بعد به مناسبت جشن مشروطیت یادآور شدم که ایران به سرعت دارای یک حکومت دمکراسی، مشابه دمکراسیهای غرب، خواهد شد و تعهد کردم که انتخابات کاملا آزاد، پس از پایان دوره قانونگزاری صورت خواهد گرفت و در چهار چوب قانون اساسی، هر شخصیت و یا گروه و حزب مخالف خواهد توانست به فعالیت سیاسی و انتخاباتی بپردازد.