صفحات

جستجو در مندرجات کتاب

۶.۱۰.۹۵

(۱۰۲)


"آخرین روزهای زندگی من (۱)"

 
شانزدهم سپتامبر ۱۹۷۹، در مکزیک، کتاب "پاسخ به تاریخ" پایان یافت. هرگز گمان نمی‌کردم روزی مجبور باشم مطالبی به آن بیافزایم. نوشتن و اتمام کتاب برای من، در ماههائی که وضع سلامتم روز به روز وخیم‌تر می‌گردید و از تب و لرز فراوان رنج می‌بردم، به منزله مسابقهای بود در مقابل زمان. پزشکان معالج من در کوئرناواکا (مکزیک)، بیماری من را در اول یرقان و مالاریا و سپس سرطان غدد لنفاوی تشخیص دادند، بیماریی که به مدت شش سال به درمان آن مشغول بودم و ظاهرا تا حدودی تحت کنترل بود.

پزشکان مکزیکی، فرانسوی و امریکائی را که برای معالجه خود فرا خوانده بودم، از درمان بیماری واقعی من در آن روزها ناتوان بودند. به این سبب توصیه می‌کردند برای یک معاینه کلی به ایالات متحده آمریکا سفر کنم زیرا تنها بیمارستانهای هوستون و نیویورک امکانات درمانی کامل را برای معالجه بیماری من دارا بودند. با میل و رغبت به امریکا سفر نمی‌کردم. از روزی که تهران را در ژانویه ۱۹۷۹ ترک کردم، دولت امریکا هیچ زمانی نسبت به یک سفر احتمالی من به آن کشور تمایلی نشان نداد. اما در یک نکته هرگز آمریکائیها تردیدی بجای نگذاشتند: "هر زمان که احتیاج مبرمی ‌به درمان پزشکی و یا امنیت من در خطر باشد میتوانم به ایالات متحده آمریکا سفر کنم".

این مطلب را آخرین بار سفیر آمریکا در باهاما، زمانیکه دولت باهاما به گمان من به علت فشار دولت انگلیس، از تجدید ویزای اقامت ما خودداری کرد، تائید نمود. به هرحال آن روزها  مایل نبودم در ایالات متحده زندگی کنم. من از زمره کسانی نیستم تا به جائی بروم که میل پذیرفتن من را ندارند. اما من حق دارم فرزندان خود را در آمریکا تربیت و از طب پیشرفته این کشور برای درمان خود استفاده کنم. آن زمانی که صاحب قدرت بودم تصور می‌کردم که اتحاد من با غرب بر مبنای اتحاد و اطمینان دوجانبه برقرار است. شاید این اطمینان و اعتماد یک اشتباه بود.

در ماه اکتبر تصمیم گرفتم که برای معالجه بیماریم به نیویورک بروم. من بیمارتر از آن بودم که بیش از این از رفتن به آنجا خودداری کنم. مشاوران من مقدمات سفر را فراهم کردند و در ۲۲ اکتبر به سوی فرودگاه شهر مکزیک به راه افتادم. سفیر کبیر آمریکا در مکزیکو سیتی نزدیک هواپیما ایستاده بود تا مدارک مورد لزوم را برای ورود به آمریکا آماده کند. او احتمالا شاهنشاهی را که دستگاههای ارتباط جمعی وی را متجاوز به حقوق بشر شناسانده بودند، با چنین چهره رنجوری پیش خود تصور نمی‌کرد. طبیعی بود، من تا سرحد مرگم بیمار بودم. بعد از پایان کارهای تشریفاتی من و تعداد کمی ‌از همراهانم سوار هواپیما شدیم. در میان راه در فرودگاه لدردال Fort Lauderdale برای ارائه مدارک ورود به آمریکا فرود آمدیم و از آنجا مستقیما به فرودگاه لاگواردیا La Guardia ، و از آنجا به سوی بیمارستان نیویورک حرکت کردیم. چون مدارک لازم برای سفر از قبل تهیه شده بود امیدوار بودیم بدون دیدن خیمه شب بازی مخبران و عکاسان که با مشکلات امنیتی همراه بود به مقصد برسیم و وارد بیمارستان گردیم.

نه ماه از روزی که ایران را ترک کرده بودم گذشته بود. ماه‌های درد، ماه‌های تکان دهنده، ماه‌های تردید و پر از ابهام، قلب من از شنیدن اخبار وضعیت کشورم خونین بود. هر روز اخبار قتل، خونریزی، کشتار دستهجمعی و مرگ دوستان و انسانهای بیگناه به من میرسید. تمام این اعمال وحشتناک حاصل رژیم خمینی بود تا آنچه را که من در مدت سی و هفت سال برای کشورم انجام داده بودم خراب و نابود کند. هیچ کلمه ای از جانب مدعیان آمریکائی حقوق بشر شنیده نمیشد، مثل اینکه تمام سعی آنها بر این بود تا دولت به گمان آنها مستبد من را از بین ببرند. این یک تجربه تلخی بود و میباید به خود می‌گفتم که ایالات متحده و بطور کلی تمامی‌ کشورهای غرب معیارهای متضاد و دوگانهای برای اخلاق و روابط بینالمللی به کار می‌گیرند: هر مارکسیستی، هرچند هم خونریز و مستبد باشد ، می‌تواند مورد قبول و پذیرش آنها قرار گیرد. ولی از یک دولت سوسیالیست یا میانه رو یا دست راستی هرگز چنین توقعی نمی‌رود. غرب بطور وضوح از فهم نقشه وسیع سیاست توسعه طلبی اتحاد جماهیر شوروی ناتوان است. این ناتوانی هیچگاه مرا متعجب نکرد، لیکن در این ایام به عدم آگاهی و ناتوانی غرب بیش از پیش پی بردم.

سال های طولانی، تقریبا چهل سال ، در همسایگی رهبران کاخ کرملین زندگی کردم و هیچگاه تردیدی در مورد هدفهای روسیه به خود راه ندادم: آنها بطور مستمر در پی تسلط بر جهان هستند. هدف مسکو این است، آنها می‌توانند منتظر بمانند، پنجاه سال، یک یا دو قدم عقب برگردند، گاهی مصالحه کنند، خودشان را با رویدادهای جهان وفق دهند، اما هرگز هدف نهائی خود را از دیده دور نمی‌دارند. من برای سیاست عدم کشمکش و موازنه نیرو بودم، اما نه از موضع ضعف و تردید که هم اکنون دولتهای امریکا و اروپای غربی به آن سرگرم هستند. اگر این سیاست تغییر نکند امکان آن میرود که اروپا در مدت سه سال به سرنوشت فنلاند دچار شود. سیاست عدم کشمکش و موازنه نیرو زمانی ارزشمند است که در غرب از موضع قدرت و یا حداقل از موضعی متساوی پیروی شود. سال های ۸۰ مطمئنا سالهای بسیار خطرناکی خواهند بود. روسیه در سال ۱۹۸۳ به عالی‌ترین درجه قدرت خواهد رسید،در حالیکه امریکا اگر روش امروز خود را نگاه دارد به پائین‌ترین و ضعیف‌ترین نقطه خود رسیده است.