صفحات

جستجو در مندرجات کتاب

۶.۱۰.۹۵

(۱۰۹)

آخرین روزهای زندگی من (۸)


پرزیدنت کارتر تلفنی برایم آرزوی سلامتی کرد و آمادگی خود را برای هرگونه کمکی اعلام داشت. این اولین و تنها گفتگویی بود که با پرزیدنت کارتر، از زمانیکه سال نو مسیحی (۱۹۷۸) را به اتفاق هم در تهران برگزار کردیم داشتم. یک روز فرصت داشتیم چمدانهای خود را ببندیم. قبل از طلوع آفتاب جمعه پانزدهم دسامبر لاکلند را ترک و با یک هواپیمای باربری بسوی پاناما پرواز کردیم. هنوز قولها و اطمینانهائی را که آمریکائیان به من میدادند بخاطر دارم. اولین هفته اقامت من در کنتادورا تا حدودی راحت گذشت.

مناظر آنجا بسیار زیباست و در خانهای که در نزدیکی هتل قرار داشت جا گرفتیم. گرمای مرطوب آنجا برای دوران نقاهت من بسیار مناسب بود، برخی از سیاستمداران پانامائی مانند ژنرال توریخو (Torrijos) و پرزیدنت رویو (Royos) از من و خانوادهام دعوت کردند و یکبار هم به دیدنمان آمدند. داوید فورست (David Forst) با همکارانش وارد جزیره شدند تا مصاحبهای را که ماهها قبل قرارش را گذاشته بودیم، انجام دهند. من از این بابت خوشحال بودم، دعوتی بود برای یک بحث و گفتگوی منطقی، زیرا همیشه برای من صحبت های دوستانه با نمایندگان وسایل ارتباط جمعی لذت بخش بود. 

به ندرت اتفاق می‌افتاد خبرنگاران خبرگزاری های مهم، که چند زمانی در تهران بودند،  از من اجازه مصاحبه خواسته و من به آنها جواب رد داده باشم. اینگونه گفتگوها به من فرصت آنرا میداد تا نظریاتم را در مورد مسائل مهم جهانی ابراز کنم. فورست یک مصاحبهگر زیرک و در کارش بسیار وارد بود. به کرات اتفاق می‌افتاد گزارشگران، خصوصا امریکائیان با پیش داوری هائی در باره ایران نزد من بیایند. گاهی آنها ایدههائی ابراز می‌کردند، مثلا ایران به چه شکلی باید باشد، در حالیکه بهتر بود می‌دیدند کشور ایران چگونه و به چه شکلی وجود دارد، این کشور به چه شکلی بود و یا مهمتر از این در چه راهی حرکت می‌کند. کشور ایران یکمرتبه از قرون وسطی به دنیای صنعتی رسیده بود. 

چنین جامعهای را با کشورهائی که قرنها سنتهای دموکراتیک و دانش را پشت سر گذاشتهاند، مقایسه کردن مانند مقایسه کردن سیب و پرتقال است. اینها هیچ وقت قابل مقایسه نیستند. پس از جنگ جهانی دوم آمریکائیان سیاست خاصی را دنبال می‌کردند. هدف آن بود تا دیگر کشورها را به سطح ایالات متحده برسانند.  مهم نبود تاریخ، سیاست، فرهنگ و اقتصاد مردم کشورهای غیر امریکائی در چه مدارجی قرار گرفته بود.ویتنام هنوز در ذهن من زنده است.

فرانسویان بر خلاف آمریکائیان، بین ممکن و غیرممکن فرق می‌گذاشتند. آمریکائیان میل داشتند کشور جدیدی، درست مانند همان چیزی که خود داشتند در ویتنام بسازند. نگودین دیم (Ngo Dinh Diem) مخالفت کرد تا سیاست خود را با ایده های دموکراتیک غیرواقعبینانه و غیرممکن چند روزنامهنگار جوان تغییر دهد، به همین سبب دولت کندی بطور آشکار دستور برکناری نگودین دیم را صادر کرد.

فراموش نکنیم نگودین دیم در مقابل نفوذ کمونیست ها پیروزی هائی بدست آورده بود، اما پس از سقوط وی ویتکنگ و  ویتنام شمالی موقعیت بهتری را دوباره یافتند، در حالیکه آمریکائیان و ویتنامی‌ها متفقا در طی دوازده سال جنگ هرگز نتوانستند به پیروزی های دوران نگودین دیم برسند. دمکراسی یک تحول تاریخی است و هرگز قابل تزریق نیست، نه از پائین و نه از بالا. آنطور که تجربه به من نشان میدهد یک تحول صلح آمیز و آرام از بالا نتیجه‌بخش‌تر از یک تحول خشونت آمیز از پائین است.

سرسخت‌ترین منتقدین نمی‌توانند ادعا کنند حکومت وحشتناک ملایان در ایران، دموکرات‌تر از دولت من است.  جهان، انسانی چنین عوام فریب را به خود ندیده است. من و آقای خمینی در دو کشور متفاوت حکومت نکردهایم. حقیقتا متاسف هستم که هیچ مقایسهای بین دوران من و حکومت فعلی انجام نمی‌گیرد، زیرا کمتر کسی این تضاد را مشاهده می‌کند. همزمان با پخش مصاحبه من با فورست در هفدهم ژانویه در تلویزیون سراسری آمریکا، تا حدودی اقامت من در کنتادورا دستخوش آشفتگی شد. کورت والدهایم مدت دوماه برای آزادی گروگانها تلاش می‌کرد، وی زمانی از این کار دست برداشت که کارمندان سازمان ملل با دست های خالی به نیویورک بازگشتند، آنها هرگز موفق به دیدن گروگانها نشدند و مسلما قادر به آزاد کردن آنها نبودند. قطبزاده و دیگران از طریق خبرگزاری های بینالمللی صحنه های زشت و کریهی را همراه با دروغ و تزویر به صفحه تلویزیونها کشاندند.

هیچکس متوجه و در پی تحقیق این واقعیت نبود که بچههائی که ظاهرا بر اثر شکنجه های پلیس من ناقصالعضو شده بودند، در حقیقت قربانیان تصادفات و یا مادرزاد ناقصالعضو بدنیا آمده بودند. در دوازدهم ژانویه آقایانی که جدیدا صاحب قدرت شدهاند، مرحله بعدی نقشه خود را یعنی جنگ بر علیه تاریخ و طبیعتا من آغاز کردند: آنها از دولت پاناما خواستار دستگیری من شدند. این مطلب هرگز باعث تعجب من نبود، اما چیزی که بیشتر اعجاب من را بر انگیخت، تردیدی بود که مهمانداران من از خود نشان می‌دادند. به جای اینکه به تقاضای آنها با تحقیر جواب دهند، کارمندان پانامائی، خود باعث شایعات فراوانی شدند. در اینکه آنها واقعا به دنبال راه حل های بهتری از پیشنهاد سازمان ملل برای معامله با تهران هستند تردیدی نبود.

بازی عجیبی شروع شده بود. زیرا همان زمانیکه این شایعات منتشر میشد، پانامائی ها عجله داشتند با ما پنهانی تماس بگیرند و به ما اطمینان دهند که برگرداندن ما به ایران طبق قوانین پانامائی به هیچ وجه ممکن نیست. یک هفته پس از مصاحبه من با فورست، قطبزاده بمب دیگری را منفجر کرد. وی مدعی شد که من در پاناما تحت نظر هستم. در بیست و چهارم ژانویه دولت پاناما این ادعا را در یک اعلامیه رسمی‌ بیاساس خواند. چند روز پس از آن این تکذیب نقش بر آب شد. در مطبوعات اخباری دیده می‌شد در پیرامون امکان تحویل من به ایران.

 دوباره بطور غیر رسمی ‌به من اطمینان داده شد که این اخبار نادرست است. این بازی زشت تا فوریه ادامه پیدا کرد. در هفتم فوریه وزیر امور خارجه پاناما گفت که من تقریبا زندانی هستم، زیرا آزادی آنرا ندارم محل اقامت خود را بدون اجازه دولت پاناما ترک کنم. آهسته آهسته فشار دولت پاناما بطور مستقیم و غیرمستقیم بر روی مشاوران و افراد من احساس می‌شد. تقریبا بیست و پنجم فوریه به نظر می‌آمد مردان پانامائی که از محل اقامت ما حفاظت می‌کردند و لباسهای تابستانی به تن داشتند و مسلح به M۱۶ و مسلسل بودند بجای حفاظت از ما، خود ما را مراقبت می‌کنند. مشاورین ما دریافتند که از نظر امنیتی مانند گذشته محافظت نمی‌شویم و تلفن های ما بطور مرتب تحت کنترل است. یکبار یکی از مشاورین من در پیرامون مخارج محل اقامت ما تلفنی صحبت می‌کرد، روز بعد مقامات پانامائی از ما گله کردند که بوسیله تلفن  مسائل مالی را بطور وضوح بیان می‌کنیم. عجیب‌تر اینکه می‌بایست مبلغ ۶۰۰ دلار برای یک دستگاه ضبط صوت که برای ضبط گفتگوهای تلفنی ما تهیه شده بود بپردازیم.

این فشار مالی چیز سادهای نبود. مشاوران من در مورد صورت حسابهائی که بینهایت غیر واقعی می‌نمود شکایت داشتند. دوستان ژنرال توریخو به ما خبر دادند که کنتادورا را به مبلغ ده میلیون دلار می‌توانیم بخریم. آنها مزارع و مراتعی را به ما نشان می‌دادند که ارزش چندانی نداشتند. اما ما اصلا  علاقهای به خرید آن نداشتیم. کاخ سفید و همچنین توریخو به ما اطمینان داده بودند که ما قربانی قیمت های سرسام آور نخواهیم شد.

توریخو بخاطر اینکه شکایت ما را در مورد کارمندانش نشنود خود را از ما دور نگه میداشت. آهسته آهسته احساس می‌کردم تلاش‌هائی در جهت منزوی کردن من از جهان انجام میگیرد. یک روز برای یک دیدار پنهانی با سفیر آمریکا به شهر پاناما پرواز کردم، وی می‌گفت برایم پیامی ‌از پرزیدنت کارتر دارد. مشاور من ربرت آرماو میل داشت همراه من به پایتخت بیاید، اما مقامات پانامائی به او چنین اجازه ای ندادند.